نقد و بررسی کتاب پدر، عشق و پسر
واقعه عاشورا یکی از برجستهترین اتفاقهای تاریخ جهان اسلام است که «امام حسین (ع)»، «حضرت زینب»، «حضرت ابوالفضل» و حضرت علیاکبر (ع) در آن حضور داشتهاند. رویدادی که مرور زندگی هر یک از شخصیتهای تاثیرگذار در این واقعه، میتواند برای همهی مسلمانان جهان درس زندگی باشد. حضرت علیاکبر (ع) از شخصیتهای استوار و باصلابت واقعهی کربلا بود که در ساعتهای ابتدایی جنگ، به شهادت رسید. شخصیتی که مقام والایش سبب شده در متن «زیارت عاشورا» به ایشان سلام داده شده است.
سید مهدی شجاعی که در روایت رویدادهای مذهبی-تاریخی در قالب داستان نویسندهی متبحری است، در داستان پدر، عشق و پسر زندگی حضرت علیاکبر (ع) را از ولادت تا شهادت ایشان بازگو میکند.
کتابی دربارهی حضرت علیاکبر (ع)، شبیهترین فرد به پیامبر اسلام
کتاب پدر، عشق و پسر یکی از آثار سید مهدی شجاعی است که «انتشارات کتاب نیستان» منتشر کرده است. این کتاب زندگی حضرت علیاکبر (ع) را روایت میکند. «علی بن حسین بن علی بن ابیطالب» که بیشتر با نام علیاکبر شناخته شده است، فرزند امام حسین (ع) و اولین نفر از قوم بنیهاشم است که در حماسهی عاشورا به شهادت رسید. امام حسین (ع) که حضرت علیاکبر (ع) را شبیهترین به حضرت محمد (ص) میدانست پیش از شهادت ایشان گفتند :«به زودی جدت را ملاقات میکنی و آن حضرت شما را سیراب خواهد کرد که بعد از آن هرگزتشنگی نباشد.»
پدر، عشق و پسر؛ ده روایت از حضرت علیاکبر (ع)
کتاب پدر، عشق و پسر در ده فصل که با نام «مجلس» در کتاب آورده شده زندگی حضرت علیاکبر (ع) را از زبان عقاب، اسب ایشان بازگو میکند.
عقاب زندگی این حضرت را برای لیلی بنت ابیمرّه، مادر علیاکبر روایت میکند. لیلی بنت ابیمرّه کهدر حماسهی عاشورا حضور نداشته و در بستر بیماری بوده است، داستان شهادت پسرش را از زبان اسب او که همواره همراهش بوده، میشنود. این ده مجلس به واقعهی عاشورا در ماه محرم منتهی میشود.
«مجلس اول» چگونگی به ارث رسیدن عقاب به حضرت علیاکبر (ع) است و «مجلس دوم» ولادت ایشان را به تصویر میکشد و عقاب اینطور آن لحظه را برای مادر حضرت علیاکبر علیهما السلام تعریف میکند :«عجیب بود این شباهت! آنقدر که من به محض تولد او، بوی پیامبر را در فضای حیاط استشمام کردم.یادت هست آن بیقراریهای مرا؟ آن شیهههای بیوقتم را؛ آن سم زمین کوبیدنهایم را؟ آنقدر که اهل خانه را به عجز آوردم و تا نوزاد را نشانم ندادند، آرام نگرفتم.».
«مجلس سوم» روایت دوران جوانی آن حضرت است. زمانی که امان به «عباس بن علی» و «علی بن الحسین» پیشنهاد میدهد که سپاه حسین (ع) را ترک کنند و به دشمنان حسین بپوندند. پس از روایت این پیشنهاد، عقاب «مجلس چهارم» را که ادامهی واقعهی کربلا و قصهی شب عاشورا است تعریف میکند. حضرت علیاکبر (ع) در این شبسوار بر عقاب به همراه بیست پیاده و سی سوار برای آوردن آب، خیمهها را ترک میکنند.
عقاب در «مجلس پنجم» کتاب پدر، عشق و پسر راوی ابطهی عاشقانه امام حسین (ع) و حضرت علیاکبر (ع) است. عقاب علاقهی تکرارنشدنی بین پدر و پسر را اینگونه بیان میکند :«گاهی احساس میکردم که رابطه حسین با علی اکبر فقط رابطهی یک پدر و پسر نیست، رابطهی یک باغبان با زیباترین گل آفرینش است.».
«مجلس ششم» کتاب، روایت حضور حضرت علیاکبر (ع) در میدان جنگ در کربلاست. ایشان مقابل دشمن اینگونه شروع به رجزخوانی میکنند :«این منم، علی، فرزند حسین بن علی! سوگند به بیت الله که ماییم پرچمدار ولایت نبی. به خدا قسم که این دشمن بیپدر بر ما حکومت نمیتواند کرد. من با این شمشیر آخته به حمایت از پدرم ایستادهام. و آن چنان که شایستهی یک جوان هاشمی قریشی است، جنگ میکنم.». پس از حضور علیاکبر در صحنهی جنگ؛ عقاب داستان تشنگی و عطش ایشان را در «مجلس هفتم» برای لیلی بازگو میکند.
«مجلس هشتم» که یکی از تاثیرگذارترین فصلهای کتاب صوتی پدر، عشق و پسر است، روایت پیشروی علیاکبر به سمت دشمن و کشته شدن او به دست سپاه یزید است. سید مهدی شجاعی با قلم توانای خود توانسته است این صحنهی دردناک و تلخ که منتهی به شهادت حضرت علیاکبر (ع) میشود را به تصویر بکشد. در «مجلس نهم» عقاب بیقراری امام حسین (ع) را پس از شهادت حضرت علیاکبر (ع) را برای لیلی تعریف میکند.
فصل آخر کتاب با عنوان «مجلس دهم» است که عقاب بیان میکند به زودی خواهد مرد و لیلی برای شنیدن لحظههای آخر عمر امام حسین (ع) باید به نزد امام سجاد (ع) برود.
دربارهی سید مهدی شجاعی
سید مهدی شجاعی نویسنده و روزنامهنگار، سال ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمد. در جوانی تحصیلات خود را در دو رشتهی ادبیات نمایشی و حقوق همزمان شروع کرد ولی به دلیل علاقهاش به نوشتن تحصیلاتش را ناتمام گذاشت. شجاعی در مطبوعات و روزنامههای مختلفی از جمله صفحات هنری و فرهنگی روزنامهی «جمهوری اسلامی»، ماهنامهی «صحیفه» و مجلهی «رشد جوان» فعالیت خود را دنبال کرد و برای مدتی هم سرپرستی انتشارات «برگ» را برعهده گرفت.
سید مهدی شجاعی در دههی هفتاد ماهنامهی «نیستان» را تاسیس کرد که عمر طولانی نداشت. او نقدهای اجتماعیاش را در این مجله منتشر کرد که سبب شد فعالیت این ماهنامه متوقف شود. پس از تعطیل شدن این نشریه شجاعی «انتشارات نیستان» را تاسیس کرد.
سید مهدی شجاعی علاوه بر فعالیت در نشریات، چند فیلمنامه نیز نوشته است. او با کارگردانان بهنامی از جمله «مجید مجیدی» و « بهزاد بهزادپور» همکاری داشته است و فیلمنامههای «بدوک»، «دیروز بارانی»، «پدر»، «چشم خفاش» و «قله دنیا ۲» از جمله فعالیتهای سینمایی اوست. شجاعی مسئولیتهای دیگری نیز در سینما داشته، او به عنوان داور در چند دوره از «جشنواره فیلم فجر»، «جشنواره تئاتر فجر»، «جشنواره بینالمللی فیلم کودک و نوجوان» و «جشنواره مطبوعات» هم حضور داشته است.
پدر، عشق و پسر، «دین به چه درد میخورد؟!»، «آن است شیوه حکومت»، «خورشید نیمه شب»، «ماجرای یک نامه»، «کشتی پهلو گرفته» و «آفتاب در حجاب» از جمله کتابهای سید مهدی شجاعی است که pdf آنها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
او در تالیف کتابهای کودک و نوجوان نیز پرکار بوده، از جملهکتابهایش در این زمینه که در فیدیبو موجود هستند میتوان به «قصهی پلنگ سفید»، «دوستی گم نمیشود، دشمنی هم» و «پهلوان و فیل» اشاره کرد.
نسخه صوتی برخی از آثار او از جمله «رزیتا خاتون» و «دموکراسی یا دموقراضه» هم در سایت و اپلیکیشن فیدیبو موجود است.
امکان خرید اینترنتی و دانلود کتاب صوتی پدر، عشق و پسر در همین صفحه در دسترس است.
در بخشی از کتاب پدر، عشق و پسر میخوانیم
علی، آشکارا سبکتر شده بود. من که حامل او بودم و مرکب و مرکوب او، به وضوح این سبکی را در مییافتم. پیش از این احساس میکردم که علی بر من نشسته است با یک سلسه از حلقههای سنگین رنجیر. علی بر من نشسته است با یک سلسله کوه. اگر چه سخت نبود، اگر چه به خاطر علی همه چیز آسان مینمود، اما متفاوت بود. اکنون احساس میکردم که پرندهای بر من نشسته است به همان بیوزنی و سبکبالی. گفت :«بچرخیم» و من از خدا میخواستم. و با خود شروع کرد به ترنم این عبارات. ترنمی که آرام آرام، جوهرهاش بیشتر شد و رنگ رجز به خود گرفت :«اکنون زمین و زمان جان میدهد برای جنگیدن. حالیا پردهها کنار رفته است. مصداقها آشکار شده است و حقیقت رخ نموده است. بیایید! پیش بیایید که من عقبگرد نیاموختهام. تا بدنهای شما هست، غلاف، به چه کار میآید؟!» او اگر چه این چنین میگفت، اما احساس من این بودکه این بار برای جنگیدن نیامده است؛ آمده است برای کشته شدن. جنازهها را از زمین برچیده بودند، اما خون همچنان بر سطح میدان دلمه بسته بود. خون بسان اسفنجی شده بود که اگر چه به چشم جامد میآمد، ولی وقتی بر آن پا مینهادی خون تازه از زیر آن ترشح میکرد. آفتاب درست در وسط آسمان، نه، درست در وسط میدان بر زمین نشسته بود. هرم گرما پلک چشمها را هم میسوزاند. نه فقط دهان که حتی مجاری بینیام هم از شدت عطش خشک شده بود. احساس میکردم که خون به زحمت در لابلای رگهایم راه باز میکند. اما علی به گمانم دیگر تشنه نبود. اسب اگر حال و روز سوارش را نفهمد که اسب نیست. آن عقیقی که او مکیده بود، به آن چشمهای که او دهان سپرده بود، بر آن جامی که او لب زده بود و گذاشته بود و برنداشته بود، در پس آنچه نوش کرده بود، تشنگی دیگر معنا نداشت. آنچه او اکنون داشت، شادمانی و طربی غیرقابل وصف بود. حال او آسمان تا زمین با میدان اول تفاوت میکرد. تفاوتی میان مبارزه و معانقه. تفاوتی میان ستیز و معاشقه. این حال خوشش مرا نیز به وجد آورده بود. چرخ میزدیم. شمشیر آختهاش با تمام شانه و کتف، در هوا میچرخید، اما گردن هیچ گردنکشی داوطلب تماس با این شمشیر نمیشد.
دریافت کتاب
نظرات شما عزیزان: